بعد از یک روز کسل کننده، پدر ناتنی کلمبیایی ام را در حال تماشای من روی کاناپه گرفتم.چشم هایمان به هم گره خورد و میل اولیه ای را شعله ور کرد.همانطور که شهد آبدارم را می بلعید، در خلسه لذت می بردم، بدنم از لذت می لرزید.تخصص پخته اش من را به اوج لرزان رساند.