بعد از یک روز طاقت فرسا، به طبقه بالا قدم زدم تا نامادریم، لکسی لونا، را در حال دراز کشیدن روی مبل بیابم.سینه های فراوان و نگاه خیره اغوا کننده اش مرا به درون خود کشید و هوسی ممنوع را شعله ور کرد.با اشتیاق زیاد، لب های پخته اش به طرز ماهرانه ای مرا خشنود می کرد.