نوجوان بلوند بی تنه سامانتا رون، مشتاق برای یک لعنتی، با اریک اورهارد ملاقات می کند. قاب کوچک او زیر فشارهای قوی او می لرزد، الاغ تنگش به وضوح باز می شود. فریادهای او در حالی که او بی امان او را سوراخ می کند، اکو می شود و او را شیفته و مشتاق برای بیشتر می گذارد.