بعد از یک شب دیروقت، تلو تلو خوران وارد آشپزخونه شدم تا پدر ناتنی ام رو اونجا بی شرت پیدا کنم.شکم تراشیده و دوسر برآمده اش جرقه ای رو درونم شعله ور کرد.چشم هامون به هم گره خورد و با پوزخندی من رو به سمت اتاقش هدایت کرد، جایی که یک برخورد پرشور رو با هم به اشتراک گذاشتیم.