جک، یک تندرو با روحیه بداخلاق، کار دستی خود را به عنوان نوعی تنبیه انجام می دهد. مرد بدشانس خود را در رحمت جک می بیند و جلسه ای خشن و پرتلاطم را با عضو تپنده اش تحمل می کند. او از طریق دندان های ساییده شده اش برای تسکین التماس می کند، اما جک بی امان است و او را در حالت برانگیختگی خام و تحقیر شده رها می کند.